بالاتر از آسمان جایی نیست

آخر قصه مان را همان اول لو دادند؛ همان جایی که گفتند: یکی بود کی نبود

مرا از این که می بینی پریشان تر چه میخواهی؟

از این آتش به جز یک مشت خاکستر چه میخواهی؟

من از اوج نگاه تو به زیر پایت افتادم

بیا این اوج و این پرواز و این باور... چه میخواهی؟

مرا از این که می بینی پریشان تر چه میخواهی؟

از این آتش به جز یک مشت خاکستر چه میخواهی؟

من از اوج نگاه تو به زیر پایت افتادم

بیا این اوج و این پرواز و این باور... چه میخواهی؟

مرا بیخود به باران می بری با مستی چشمت

بیا این چشم ها... این گونه های تر... چه میخواهی؟

برای ادعای عشق اگر این سینه کافی نیست،

بیا این تیغ و این شمشیر و این هم سر... چه میخواهی؟

من آن فرهاد مسکینم که کوه بهر تو می کندم

بگو شیرین ترین رویا! بگو دیگر چه میخواهی؟

تمام این غزل با خون رگ هایم نثارت باد

بگو دیگر عزیز من! بگو دیگر چه میخواهی...؟

رضا صادقی

نوشته شده در دو شنبه 27 تير 1390برچسب:,ساعت 16:36 توسط الهه|

بنام خداوند جان و خرد                                                                          ************                                    کزین برتر اندیشه برنگذرد

خداوند نام و خداوند جای                                                              ************                                    خداوند روزی ده رهنمای

خداوند کیوان و گردان سپهر                                                       ************                                    فروزنده ماه و ناهید ومهر

...

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

ادامه مطلب
نوشته شده در دو شنبه 27 تير 1390برچسب:,ساعت 16:14 توسط الهه|

ای تو که دوری ولی نزدیک رویای منی

خیلی وقته نمیای به خواب من سر بزنی

بی تو همسایه شدم با همه ی خاطره هام

نگو فاصله یه دنیاست میون دستای ما

تو کدوم محله داری قدماتو می شماری

تو کدوم پس کوچه دستای منو کم میاری

تو خیابون، زیر بارون، جای منو خالی کن

وقتی چشمات میشه گریون، جای منو خالی کن

وای از اون خاطره ها که عذاب من شدن

وای از اون آرزوهایی که سراب من شدن

جای تو خالیه اینجا توی این اتاق سرد

دربه در  شه این دلی که منو عاشق تو کرد...

 

نوشته شده در پنج شنبه 23 تير 1390برچسب:,ساعت 17:42 توسط الهه|

بچه که بودیم دخترا عاشق عروسک بودن و پسرا عاشق مردای قوی؛

اما حالا که بزرگ شدیم دخترا عاشق مردای قوی شدن و پسرا عاشق عروسک......

نوشته شده در سه شنبه 21 تير 1390برچسب:,ساعت 15:50 توسط الهه|

امروز صبح اگر از خواب بیدار شدی و دیدی ستاره ها در آسمان نمی تابند ناراحت نشو! حتما دارن با تو قایم موشک بازی میکنند! پس با آنها بازی کن

 

امروز هرچقدر بخندی و هرچقدر عاشق باشی از محبت دنیا کم نمیشه. پس بخند و عاشق باش

 

امروز هرچقدر دل ها را شاد کنی کسی به تو خرده نمیگیره! پس شادی بخش باش

 

امروز هرچقدر نفس بکشی جهان با کمبود اکسیژن مواجه نمیشه! پس از اعماق وجودت نفس بکش

 

امروز هرچقدر آرزو کنی چشمه آرزوهات خشک نمیشه! پس آرزو کن

 

امروز هرچقدر خدا را صدا کنی خدا خسته نمیشه! پس صدایش کن

او منتظر آرزوهایت... خنده هایت... گریه هایت... ستاره شمردن هایت و عاشق بودن هایت است

 

امروز امروز است! غنیمت شمار! شاید فردا نباشیم!

نوشته شده در سه شنبه 22 تير 1390برچسب:,ساعت 7:0 توسط الهه|

نام آفتابگردان همه را به یاد آفتاب می اندازد

نام انسان کسی را به یاد خدا می اندازد؟؟؟؟؟؟

Everyone recalls the sun by the name of sunflower

Does everyone recall God by the name of human being???

نوشته شده در دو شنبه 20 تير 1390برچسب:,ساعت 22:13 توسط الهه|

به کوروش چه خواهیم گفت                                                                                            اگر سر برآرد ز خاک

اگر باز پرسد ز ما                                                چه شد دین زردشت پاک

چه شد ملک ایران زمین                                                                                                         کجایند مردان این سرزمین

چرا حال ایران زمین ناخوش است                                          چرا دشمنش اینچنین سرکش است

چرا ملک تاراج میشودجوانمرد محتاج میشود

بگو کیست این ناپاک مردکه بر تخت من اینچنین تکیه کرد


 

نوشته شده در دو شنبه 20 تير 1390برچسب:,ساعت 18:9 توسط الهه|

اکنون تو با مرگ رفته ای

و من اینجا

تنها

به این امید دم می زنم

که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم

این زندگی من است.......

دکتر شریعتی

نوشته شده در جمعه 17 تير 1390برچسب:,ساعت 16:32 توسط الهه|

من که خونمون با هم نمی خونه

ته فنجونمون با هم نمی خونه

بذار با احترام از هم جدا شیم و

باید تسلیم تصمیم خدا شیم و

بذار پایان ما با گریه امضا شه

به نفع هردوتامونه... بگو باشه!

به نفع هردومونه گرچه می دونم

غمت مثل خوره میفته به جونم

می دونم رفتنت خیلی برام سخته

می دونم هرکی با تو باشه خوشبخته

می دونم سخته اما با خودت لج کن

سر همین دوراهی راهتو کج کن

نمی گم من زدم احساسمو کشتم

نمی گم بعد تو خالی شده پشتم

نمی گم تا ابد یادت نمی افتم

فقط میگم جدایی رو پذیرفتم....

از اینجا تا ته دنیا خداحافظ

آهای دلتنگی فردا خداحافظ

یه خواهش می کنم حرف منو گوش کن

تمام خاطره هامو فراموش کن

 

از اینجا تا ته دنیا خداحافظ.....................

 

نوشته شده در جمعه 10 تير 1390برچسب:,ساعت 18:56 توسط الهه|

 

خنده تلخ من از گریه غم انگیزتر است

کارم از گریه گذشته ست به آن می خندم

اشتباهی که همه عمر پشیمانم از آن

اعتمادیست که بر مردم دنیا کردم

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:,ساعت 4:9 توسط الهه|

رقت بارترین منظره ای که مرگ را نیز میگریاند

التماس یک گرگ است!
ناله عاجزانه یک شیر!
نه!…
گریستن یک مرد……

دکتر شریعتی

نوشته شده در سه شنبه 7 تير 1390برچسب:,ساعت 3:20 توسط الهه|

ترجیح می دهم

 با کفش هایم در خیابان راه بروم

و به خدا فکر کنم؛

تا اینکه در مسجد بنشینم

و به کفش هایم فکر کنم....

دکتر علی شریعتی

نوشته شده در سه شنبه 7 تير 1390برچسب:,ساعت 2:31 توسط الهه|

یه شب... یه روز... یه سال... یه ماه...

 یه عمره که میگردم بدحال

چو کبوتر بی پر و بال

می رم همه جا...

یه روز دیدم گم شد جونم

دور افتادم از آشیونم

بی خونه موندم

سرگردونم

بی او به خدا.....

سلطان قلبم کجایی؟ کجایی؟

رفتی که بر من به شادی گشایی

دروازه های بهشت طلایی

اما صد افسوس......!

رفتی و برد از کفم زندگانی

عشق و امید مرا در جوانی

رفتی کجا ای که دردم ندانی

دردم ندانی.........

 

نوشته شده در جمعه 3 تير 1390برچسب:,ساعت 22:12 توسط الهه|

صدام نمی کنی چرا؟ چرا نمی بینی منو؟

چرا ازم پس می گیری شبای با تو بودنو؟

نگاه نمی کنی منو... چرا ازم بی خبری؟

چقد باید گریه کنم؟ چرا منو نمی بری؟

تشنه تر از اشکم و باز در انتظار هق هقم

برای بخشیدن من بیا بیا به بدرقم

بگو نترسم از خودم که با تو التهاب نیست

بگو که در پناه تو فرصت اضطراب نیست

نگاه نمی کنی منو...چرا ازم بی خبری؟

چقد باید گریه کنم؟ چرا منو نمی بری؟

نوشته شده در جمعه 3 تير 1390برچسب:,ساعت 22:4 توسط الهه|

راستی!

خبر مرگ مرا با تو چه کس خواهد گفت...؟

کاش می دیدم....

شانه بالا زدنت را بی قید

و تکان دادن دستت

که مهم نیست زیاد

و تکان دادن سر را

که عجب  عاقبت مرد؟......

کاش می دیدم

چه کسی باور کرد

جنگل جان مرا

آتش عشق تو خاکستر کرد

نوشته شده در چهار شنبه 1 تير 1390برچسب:,ساعت 22:16 توسط الهه|

رنج گل بلبل کشید و برگ گل را باد برد

بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد

...

نوشته شده در چهار شنبه 1 تير 1390برچسب:,ساعت 22:1 توسط الهه|


آخرين مطالب
» واسه دل انگیز جونم!!!!

Design By : Pichak